دانشجویان با شرکت در اردوهای جهادی، بسیجیوار در شغل آینده خود کار میکنند
پرستار جهادگر هرمزگانی گفت: بچههای گروهجهادی که از دوران دانشجویی وارد گروهها شده بودند در حال حاضر وارد ادارات مختلف شدهاند و همچنان ارادت خود را نسبت به گروههای جهادی حفظ کردهاند و در کارهایی که در ادارات مربوط به خودشان انجام میدهند نیز به صورت جهادی و بسیجیوار عمل میکنند.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی هرمز؛ الهاممحسنی، پرستار نمونه و جهادگرهرمزگانی در گفتگویتفصیلی با خبرنگار هرمز اظهارکرد: ۳۴سال سن دارم و در بیمارستانشهیدمحمدیبندرعباس در بخش جراحی و مغز و اعصاب مشغول به فعالیت هستم؛ متولد شهربندرعباس هستم و دوران ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و دانشگاه خود را در شهر بندرعباس گذراندهام.
چند سال است که پرستار هستید؟
۱۰ سال است که در شغل پرستاری مشغول به کار هستم و در بیمارستانهای شهیدمحمدی، بیمارستانصاحبالزمان(عج) و یک مدت هم ماموربهخدمت در بیمارستان کودکان بودم.
در کدام بیمارستان ها کار کرده اید؟
زمستان سال ۱۳۹۴ اوایل رسمی بودنم در بیمارستانکودکان تجربه بسیار شیرینی از کار با کودکان که محیطی واقعا پر از معصومیت، محبت و مهربانی را کسب کردم؛ در بیمارستانصاحبالزمان(عج) در بخش زنانوزایمان مشغول به کار بودم که تولد یک کودک و مادر شدن همشریهایم شیرینیهای مخصوص به خودش را داشت و آن محیط من را مشتاق به امر ازدواج و فرزندآوری میکرد. با توجه به استخدامم در بیمارستان شهید محمدی به بخش سوختگی بیمارستان آمدم؛ پرستاران بخش سوختگی از نظر من خیلی آدمهای صبور و مهربانی هستند و فرای از پرستاری که صبر بسیار میطلبد، پرستاران بخش سوختگی چندین برابر پرستاران دیگر صبور هستند مخصوصا برای کودکان؛ در زمستانها متاسفانه با توجه به آموزش ندیدنها در خانوادهها میزان سوختگی در کودکان بیشتر است و من تجربه کار با کودکان را داشتم و خداوند به من توفیق داد که در بخش سوختگی اطفال بیمارستان شهیدمحمدی کار کنم و خداوند صبر و تحمل مضاعف به من داد که یاد گرفتم با دردها و بیماری چگونه کنار بیایم و چگونه خواسته را برآورده و دعوت به صبر کنم.
آیا از کودکی به شغل پرستاری علاقمند بودی؟
از کودکی به پرستاری علاقهای نداشتم و تجربه بسبار بدی درکودکی داشتم؛ مادرم تعریف میکند که در بچگی دچار سیاه سرفه شدهبودم و آن زمان هنوز پزشکان هندی، بنگلادشی و…در استان بودند و در بیمارستان بستری و روند درمانم در منزل هم ادامه مییابد برای همین خاطره خوبی از بیمارستان نداشتم و در دوران دبستان هم به خاطر مشکلات ریوی بستری بودم برای همین از کادردرمان و هر روپوش سفیدی میترسیدم. در دوران دبیرستان که با رشتهها و شغلهای مختلف آشنا شدم و یکی از بستگان که در دانشگاه در رشته پرستاری قبول شدهبود از این رشته بسیار تعریف میکرد و من در دوراننوجوانی به این حرفه علاقهمند شدم و دوستداشتم اینچنین محیطی را تجربه کنم که با انسانها مستقیما سروکار داریم انسانداری و بیمارداری میکنیم و انسان را با تمام نیازهایش نگاه میکنیم.
اولین جرقه شما برای آشنایی با گروههای جهادی از کجا شروع شد؟
اولین جرقه آشنایی من از دانشگاه شروع شد؛ در دوران تحصیل در دانشگاهآزاداسلامی با بچههای بسیج و انجمناسلامی آشنا شدهبودم و مسئول فرهنگی بسیج خواهران دانشگاه بودم و این باب آشنایی ما با سایر دانشگاهها از جمله علومپزشکی، هرمزگان و گروههایجهادی شد.
چند سال است با گروه هایجهادی همکاری دارید؟
اولین اردوی جهادی در سال ۱۳۸۷، ۱۳۸۸، ۱۳۸۹ و ۱۳۹۰ رفتم و گروهجهادی ما متشکل بود از دانشجویان دانشگاه آزاد، علوم پزشکی و هرمزگان که به صورت تخصصی انتخاب کردند و با روستاهای شهر سندرک و سیریک که دارای جادههای بسیار پر پیچوخم بود رفتیم؛ جاده تا یک جایی آسفالت بود و بعد از آن جاده کاملا خاکی و پر پیچ و خم بود که رفتن به آنجا سخت بود چه برسد به کار کردن در آن و آنجا بود که من از محل امن خودم که کار میکردم جدا شدم و به دنیای واقعی برخی از مردم سرزمینم وارد شدم که محروم بود.
هر چند که در آن زمان مردم آن منطقه محروم از امکانات بودند اما بسیار خونگرم و صمیمی با ما رفتار میکردند که بعد از گذشت سالها از آن اولین اردویجهادی، همچنان اسم روستاها به یاد دارم و به یاد مهربانی اهالی آن منطقه میافتم. در آن منطقه بچههای فعال داشتند و شغل اکثر مردم منطقه کشاورز و دامدار بودند و کارهایی که بیشتر در آن مناطق انجام دادیم فرهنگی و آموزشی بود و در آن زمان کار آموزشی واقعا مغفول ماندهبود؛ آموزش میتواند مردم را ارتقا و دید را عوض کند و اگر آموزش به صورت علمی و تخصصی صورت گیرد میتواند آینده افراد را تغییر دهد و من آموزش را اولویت اول دیدم و برای همین شروع کردم به آموزش دختران نوجوان و بچهها.
اردوهای جهادی که همراه با بسیجیان انسان میرود حالوهوای خاصومخصوص به خود را دارد و جهادگران بدون هیچ چشمداشتی به محرومیتزدایی میپردازند. در ارودهای جهادی که مناطق مختلف اعزام میشویم امکانات رفاهی که در خانههایمان و شهرمان وجوددارد در مناطق دورافتاده نیست؛ اما جهادگران با تمام اخلاص و فداکاری پای کار میآیند، خوشرویی و استقبال مردم مناطق محروم از جهادگران باعث میشود تا هنگامی که آن مناطق هستی تمام وجودت را وقف خدمت کنی و از تک تک ثانیهها که در آنجا هستی استفاده مفید داشته باشید و آن علم، دانستههایت که داری را ارزانی مردم آن منطقه باشد.
به مناطق مختلف هرمزگان که برای اردوهای جهادی میرویم هر چند که هر اردو بین سه تا ۱۰ روز است ولی پربار است، هم از لحاظ فرهنگی و سلامت و هم آموزش که بنده خیلی به آن تایید دارم زیرا مفهوم زندگی و مراقبت از خود و خانوادههایشان با بیان ساده دریافت کنند؛ در دستور عملیات بهداشتی جهانی «خود سلامتی» قراردارد و این آموزشهای سلامتی در اردوهای جهادی خیلی به جامعه کمک میکند.
همبستگی و روحیه بین جهادگران چه کسانی که کارفرهنگی و آموزشی میکردند و چه کسانی که کار پزشکی و.. انجام میدادند در اردوهایجهادی موج میزند. حس و حالی که من و اطرافیانم در اردوهای جهادی داریم شاید مانند حس و حال رزمندگان دوران دفاع مقدس باشد؛ هر موقع که از تلویزیون اعزام رزمندگان دوران دفاع مقدس را میدیدم خیلی به آنها غبطه میخوردم تا اینکه خداوند به من لطف کردند و روزیم شد که به عضو گروههای جهادی در آمدم و آن حال و هوا را تجربه کردم.
هنوز جنگ در جامعه وجود دارد؛ جنگ مبارزه با تبعیض، فقر و… و در این جبهه هم وجود دارند افرادی که مانند رزمندگان دفاع مقدس پا بر روی هوای نفس خود می گذارند و در مناطق مختلف حضور مییابند.
در اردوهایجهادی با شور و شوق وارد میشویم و با ذوق فراوان کار میکنیم و آخر شب با خستگی جسمانی که لذت خاصی دارد سر بر بالین میگذاریم ولی از لحاظ روحی انسان بسیار غنی میشود و اینکه خداوند از تو راضی است.
خاطرهای شیرین از حضور خود در اردوهایجهادی برایمان تعریف کنید
شیرینترین خاطرهها دوستیهایی است که در اردوهای جهادی شکل میگیرد؛ دوستیهایی که ماندگار می شود و مثمرثمر، شفادهنده و عافیتبخش و ان شاالله عاقبتبخیر باشند؛ بچههای گروهجهادی که از دوران دانشجویی وارد گروهها شده بودند در حال حاضر وارد ادارات مختلف شدهاند و همچنان ارادت خود را نسبت به گروههای جهادی حفظ کردهاند و در کارهایی که در ادارات مربوط به خودشان انجام میدهند به صورت جهادی و بسیجی عمل میکنند.
جشنهایی که جهادگران برای بچهها میگیرند شیرینی خاصی دارد؛ در یکی از روستاهای شهرستانحاجیآباد در فصل پاییز بود در دهه امامت برای اهالی آن منطقه جشن گرفته بودیم از بچهها خواستیم که هرکس سوره و یا آیهای از قرآن بلد است برای شرکت در مسابقه حضور یابند؛ بچهها یکی پس از دیگری حضور مییافتند و هر جایی که یادشان میرفت مجری به آنها کمک میکرد تا تمام کند و جایزه را بگیرد، یکی از بچهها که شروع به خواندن کرد دو آیه آخر یادش رفت همزمان با آن مجری هم فراموش کرد در حالی که همه منتظر بودند که مجری ادامهاش را بگوید با خنده گفت من هم فراموش کردم که محوطه برگزاری جشن سرشار از خنده شد.
خاطره ای تلخ از گروه های جهادی برایمان تعریف کنید
رویدادی که اتفاق تلخ در آن برایم رخ دهد وجود نداشته؛ اما تلخی را می توان در عدم توجه به برخی از مناطق محروم دید. برای من جهادگر توفیقی است که به همشهریان و هم استانیهایم کمک کنم اما وجود مناطق محروم که مراقبت و آموزش وجود ندارد سختترین رویدادهایی است که یک جهادگر میبیند.
از روزهای سخت کرونا و جهاد پرستاران برایمان بگویید؟
بعد از کار در بحش سوختگی، سه سال بود که در قسمت اورژانش بیمارستانشهیدمحمدی بندرعباس کار میکردم، قبل از اعلام رسمی بیماری کرونا بیماران مشابهی را داشتیم که برایمان مجهول بودند که اینها سرماخوردهاند، آنفولانزا دارند و یا چه بیماری دیگری دارند و متاسفانه خیلی از افراد جانشان را از دست دادند که بعد ما فهمیدیم کرونا داشتهاند. یک بیمار با حال بعد اول به اورژانس مراجعه میکند و برای مراقبت های بیشتر به بخشهای دیگر منتقل میشود و اولین بیماران کرونایی را ما دیدیم که در جلوی چشمانمان بیماران کرونایی جان خودشان را از دست میدادند و این اتفاقناگواری برای ما کادر درمان بود.
درسهای فراوانی ما گرفتیم در حالی که فشارهای کاریمان زیاد بود باید از وضعیت روحی و جسمی بیمار و خانوادهاش محافظت میکردیم .
همزمان با شیوع بیماری کرونا به ما گفتند که چه کسی داوطلب است در بخش کویید کار کند و بخش کویید را در ساختمان دیگری قرار دادند و با همه گیری آن تمام بیمارستان شهید محمدی جبههای علیه بیماری کرونا شد.
در فروردین ۱۳۹۹ با توجه به نیاز هم وطنانم علاوه بر اینکه در شیفتهای اورژانس کار میکردم همزمان به صورت داوطلبانه به خدمات رسانی در بخش کویید نیز پرداختم.
در فرودین ۱۴۰۰ به بخش مراقبت های ویژه منتقل شدم که شاهد فشردهترین، تلخترین، بیم و امیدوارکنندهترین لحظات زندگیام بودم هر چند که در اورژانش و بخش بیماران کرونایی کار کرده بودم اما آی سی یو ویژگی های منحصر به فرد خودش را داشت که بیماران در مرحله آخر که حالشان خیلی بد است را به آنجا منتقل میکنند؛ بیمارانی که منتظر بهبودیشان بودیم اما جانشان را از دست دادیم؛ هر چند که امکانات خوبی وجود داشت اما نیروی متخصص کم بود از بیمارستانهای مختلف استان برای یاری رساندن به بیماران کرونایی به بیمارستان شهید محمدی آمدند و گروههای تخصصی مبارزه با کویید تشکیل شد.
مردادماه سال ۱۴۰۰ بر اثر پاشیده شدن ترشحات بیمار به چشمم دچار بیماری کرونا شدم و یک هفته مشکل چشم داشتم و فکر می کردم که عفونت چشمی است و همراه با درمانم حتی با یک چشم که باید میبستم به کارم ادامه دادم و بعد از یک هفته پزشک متخصص بخش کویید به من گفت که کرونا دارید و به چشم تو آسیب رسانده و هر روز کرونا نمایههای جدیدی از خود را نشان میداد و در حالی که شیفت شبم تمام شد دکتر تشخیص دادند که باید بستری شوم هر چند که تلاش کردم به کار خودم ادامه دهم اما باید بستری میشدم و ببماری که من از آن مبتلا شده بودم فوت شدند و هپاتیت c نیز داشتند متاسفانه شرایط روحی بسیار بدی داشتم اما همسرم که تنها دو ماه از ازدواجمان گذشته بود هر لحظه عشق و امیدواری را برای من تزریق میکرد.
مادر من فشار خون و قند خون داشتند و برای همین به خانه بر نگشتم و فقط همسرم وسایل ضروریام برایم آورد. هر چند که شرایط بیماریام اوج پیدا کرده بود و عفونت شدید چشمی همراه با تب و لرزه داشتم اما از خودم شرمسار بودم که تختی از بیمارستان را اشغال کردهام.
به همکاران می گفتم من خودم پرستار بیمارستان هستم و علائم حیاتی و داروهایم خودم در سرم تزریق میکنم و دوست نداشتم وقت همکارانم را بگیرم.
کادر درمان در بیمارستان شهید محمدی به خاطر شیفت های فشره به دلیل کمبود نیرو همیشه از لحاظ جسمی خسته هستند و در اوایل شیوع کرونا که مرگومیرهای فراوان وجود داشت و مردم این موضوع را باور نداشتند برای ما کادر درمان واقعا سخت گذشت و ما کادر درمان حتی برای عید دیدنی به دیدن نزدیک ترین افراد خانوادهام که مادرم بود نمیرفتیم.
تلخ ترین رویدادهای بخش کرونا چه زمانی بود؟
از دست دادن همکارانم و هم وطنان عزیزم سختترین روزهای کرونایی برای ما بود؛ جوانان، مادر و کودکانی را از دست دادیم که واقعا جانسوز بود. مادرانی را از دست دادیم که فرزندانشان مثل پروانه دورشان میچرخیدند و جوانانی را از دست دادیم که خانوادههایشان باور نمیکردند؛ چیزی که ما را امیدوار میکرد رعایت کردن و باور مردم به بیماری کرونا بود که مرگ و میرها را کاهش داد؛ بسته شدن و کم شدن بخشهای مختلف کرونا نهایت خوشحالی ما در زمان کویید بود.
کرونا برای همه سخت بود اما کادر درمان با پوست و گوشت و روانش با کرونا مواجه بود و مبارزه کرد و برای ما مثل دوران جنگ بود که عزیزانمان را از دست میدادیم و با آگاهی و علم این دشمن بد ذات شکست خورد.
دوری از خانواده سختترین شرایط روحی را برای کادر درمان به وجود آورده بود و حتی در منازل خودمان نیز برای اینکه خانوادههایمان بیمار نشوند قرنطینه بودیم.
مثل دوران جنگ شده بود در حالی که همکارمان را از دست میدادیم و در کنار اینکه تشییع آن را انجام میدادیم باید روحیه خود را برای تزریق امید به بیماران حفظ می کردیم و به مبارزه با کویید میپرداختیم.
در دوران کرونا کارهای جهادی می کردید؟
در دوران کرونا بعد از پایان شیفت به بسبج محله میآمدم و با طرحی که بسیج داشت و خانوادههایی که کویید داشتند به درب منازلشان میرفتیم و آموزش های لازم را به آنها میدادیم و مراحل درمان آنها را پیگیری میکردیم این روحیه را در گروه های جهادی یاد گرفته بودیم.
اگر سخنی مانده ما مشتاق برای شنیدن آن هستیم…
امیدوارم روزی را ببینیم که سطح آموزش جامعه در برخورد با مشکلات و بیماریها افزایش یابد و روزی را ببینم که آمار فوتی ها ناشی از تصادفها به صفر برسد،امیدوارم با کمبود دانش در خانوادهها فرزند معلولی به دنیا نیاید، امیدوارم که روزی برسد که همکاران من مراجعه کنندهنداشته باشند و کارشان فقط آموزش باشد.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰